+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 9:36 توسط صدف
|
باهمه بیگانگیهامیروم
درسکوت سردوغمگین زمان
بی هدف بی یاروتنهامیروم
میروم شاید که دردشتی بزرگ
درسراشیبی که نامش زندگیست
بازیابم انچه راگم کرده ام![]()
چراغهای پرعبورسبز سبزبی خطر
نگاه وقت ونیمه وقت کودکان ملتمس
دوان دوان به هرطرف که ایستاده رهگذر
کنارخط جاده هازیرچراغ برق ها
گرسنه خسته بی پناه دل شکسته دربدر
نکن مگرکری نخواستم برومکش
به روی شیشه دستمال کهنه رادگر
صدای مبهم مسافری غریب و مهربان
وسکه های پول خرداوبیاپسر
شبی به قله همیشه سرددردمیرسیم
به غربت دودست خالی اشناشویم اگر
جواب التماس تلخ بچه های پاپتی
کدام؟اسکناس خشک تاشده است یاتشر؟